پوچگرایی خوشبین Optimistic Nihilism
				موجودیت انسان ترسناک و پیچیده است. چند صد هزار سال پیش ما ب آگاهی رسیدیم و خودمان را در یک مکان غریبه یافتیم. موجودات متنوعی در آنجا وجود داشتند و ما میتوانستیم بعضیها را بخوریم و بعضیها هم ما را بخورند. مایعی بود که میتوانستیم بنوشیم یا شئهایی که با آنها اشیاء دیگری بسازیم. در روز یک دایره زرد کوچک در آسمان بود که پوست ما را گرم میکرد و شبها پر از ستارههای زیبا بود. این مکان ظاهرا متعلق به ما بود!
سالها گذشت تا بزرگ شدیم و فهمیدیم که ستارهها برای ما نمیدرخشند، و آن چیزی هستند که هستند. ولی اینها چندان مهم نیست؛ زمان مهمترین مسئله است البته بطور دقیق زمان ما.
اگر شما بطور متوسط ۸۰ سال زندگی کنید، شما حدودا ۴۲۰۰ هفته زندگی میکنید. اگر شما الان ۲۳ سال داشته باشید، حدودا ۳۰۰۰ هفته از زندگیتان باقی مانده است (سن خودم رو حساب کردم). زمان زیادیه، شاید هم نیست 🙂
یک روند بیلوژیکی شروع میشود و شما که یک الگوی داینامیک هستید دیگر داینامیک نخواهید بود و تا زمانی ادامه پیدا میکند که دیگر وجود نداشته باشید. بعضیها میگویند که بعد از آن هم رویدادهایی وجود خواهد داشت ولی تا زمانی که راهی برای سنجش چنین رویدادی وجود ندارد و نمیتوان اثبات کرد، پس احتمالا تا ابد مرده بمانیم. البته در واقعیت به این ترسناکی نیست 🙂
اگر شما ۱۳/۷۵ میلیارد سالی که از بوجود آمدنتان میگذرد چیزی یادتان نمیآید، پس حتما چندین تریلیون سالی که بعد از شما خواهد گذشت زمان زیادی نخواهد بود. چشمات رو ببند و تا یک بشمار. همینقدر راحت و بینهایت!
آنقدری که ما میدانیم در نهایت بالاخره کهکشانها هم خواهند مرد و هیچ چیز، دیگر تغییر نخواهد کرد. همینقدر پوچ :/ اما بیایید از یک زاویه دیگر به موضوع نگاه کنیم: از دیدگاه سابجکتیو یا همان فلسفی.
با پیشرفت خودآگاهی انسان خوشبختانه به این نتیجه رسیدهایم که چنین چیزی حقیقت ندارد و فقط در کره زمین ۹۹% درصد گونهها منقرض میشوند و هرچیزی بالاخره پایانی دارد.
بنابراین شما فقط یک شانس برای زندگی دارید؛ همانقدر که این ایده ترسناک است همانقدر هم شما را به آزادی میرساند. اگر جهان هیچ است و قرار است که نابودشود، پس در نهایت هر تمسخری که متحمل شدهاید یا هر کار اشتباهی که کردهاید اهمیت ندارد. اگر زندگی تنها چیزی است که باید تجربه کنیم، پس تنها چیزی است که اهمیت دارد.
اگر دنیا هدفی نهایی ندارد، پس این وظیفه ماست که هدفاش را دیکته بکنیم.
انسانها محکوم به بودن هستند اما ما میتوانیم خودمان و جهان بیرونمان را کشف کنیم. ما در مقابل جهان هم تراز یک ستاره نوترونی یا یک سیاه چاله هستیم ولی با این تفاوت که تفکر و احساسات داریم. در حقیقت ما در یک زمین بازی به بزرگی کائنات، آزاد هستیم که هرکاری بکنیم.
ما هنوز خیلی کار داریم؛ هنوز سوالهایی هستند که جواب ندادهایم، خوشحالیها و احساساتی که تجربه نکردهایم، افرادی که کمکشان نکردهایم و حتی بازیهای ویدیویی که تمام نکردهایم. اگر این تنها فرصت ما برای زندگی است، پس از زمانی که برایمان باقی مانده استفاده کنیم و کارهایی که دوست داریم انجام بدهیم و شاد زندگی کنیم.